حرف ِ زهرا این است : عَهد نگسستم من
می خوام امشب براتون یه کمی قصّه بگم
قصّه ی دلای پُر ز غم و غصّه بگم
قصّه ی یه پهلوون که تَکه توی نبرد
دلشو بی غیرتا کــردنش مَخزن ِ دَرد
قصّه ی میخ ِ در و آتیش و لاله بگم
قصّه ی یه مادر ِ هیجده ساله بگم !
قصّه ی باغ ِ فدک ، کتک و کوچه و زَن
قصّه ی یه کودکی که بهش میگن " حسن "
قصّه ای میگم پُر از بغض و کینه ، واسه تون
آره من میخوام بگم از " مدینه " واسه تون
رفقا ، غیرتیا قصّه مو گوش کنین
میگم امّا نکنه کـــه فراموش کنین
یکی بود یکی نبود زیر ِ گنبد ِ کبود
تو مدینۀ النّبی قدیما " یه خونه " بود
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته